اسم شما....
کاش تا خیمه سبزت برسد فریادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
عاشقم دست خودم نیست بگو تا چه کنم؟!
دل به یک یوسف گمگشته ی زیبا دادم
باز من ماندم و پرونده ی امضا نشده
کاش با یک نظر لف کنی دلشادم
شدم آن تیغ که در چله ای از وسوسه ها
شدم صید و گناهان جهان، صیادم
در دلم ذوق گناه و به لبم نام شما
بنده ای بی صفت و هرچه که بادا بادم!
ترسم این چشم به دیدار تو عادت نکند
بس که بر جلوه ی صد رنگ گنه معتادم
تشنه ی روی توام، رفع عطش میخواهم
گفتم از تشنگی و یاد لبی افتادم
گفتم از تشنگی و از غم اطفال حسین
مثل زهرا وسط روضه ز پا افتادم
بعد یک عمر حسین است فقط ذکر لبم
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
بود آیا که در میکده را بگشایی؟!
بر من مست که یک نوکر هیات زادم
نام تو حرز نجات است مبادا برود
در سرازیری قبر، اسم شما از یادم!
کلمات کلیدی :
[ نظر:() ]